حاشیه نشینان تاریخ

اگر تجربه توان آموختن به انسان داشت اخلاق و سیاست ما شیوهای متفاوت داشت و ثابت میشد چه اندازه در برابر دیگران مدارایی روشنتر و استوارتر داشتیم. جرج سانتایانا
بر بام سرای تاریخ، سیاست همچنان رام ناشدهترین پدیده هستی است و وحشیانهترین رفتارهای انسانی هنوز از دامان سیاست برمیخیزد.هم از این روست که مهار سیاست به قامت یکی از بزرگترین نگرانیها در اندیشه بشر تداوم یافته است.

نلسون ماندلا با زندگی و مرگش این آرزوی دیرخواسته را باز تاباند.ماندلا در کنار رهبرانی همچون مهاتماگاندی و مارتین لوترکینگ از آن دست مبارزانی بود که در دستیابی و اعمال قدرت که کارمایه سیاست و نیرومندترین خواست بشری است پارادایم(=الگو) جدیدی را برای انسان به ارمغان آورد.نکتهای پر اهمیت است که این رهبران جملگی از میان تمدنهای فرادست برنخاستند زیرا با فروشدن ژرف در فرهنگ خویش رهیافتهای سیاسی خود را استخراج کردند.تمدنهایی حاشیه نشین تاریخاند.
اگرچه دموکراسی مدرن با محدود ساختن قدرت و تغییر گرانیگاه مشروعیت آن به قرارداد میان مردم و حاکم کوشش کرد تا استبداد سیاسی را از میان بردارد اما با نظریه سود انگاری زندگی انسانها را به مثابه جولانگاه سودخواهی ترسیم کرد و سیاست را از آموزه اخلاق تهی ساخت.به همین دلیل است که مدرنیته سیاست مداران بسیار بزرگ را در دامان خویش پرورد، که تصاویر آشنای آنان رسانههای گوناگون را به تسخیر خویش درآورده است اما در قیاس با این حاشیه نشینان مردمان تمامی آنان را یکسر از جنبههای ارزش انسانی یکسر دور میدانند و به وجهی فزاینده درورطه میان عملکرد و بیان به آنان بیاعتماداند.بنابراین فرزانگان ما به منظومه شرق بزرگ تعلق دارند که اندک اندک محتوای تمدنی خود را افشا میکند.از سوی دیگر اگر چه در جهان معاصرمدنیت سیاسی انسانها در سطح نهادها ارتقا یافته است و این نهادها از خشونت قدرت عریان کاستهاند اما همین سازمانها به راحتی دست افزار بد کاران است تا در آنها مامن گزینند و سخنگاه آنان است تا شرارت آنان را بپراکند.
گاندی و ماندلا وکینگ در تاریخ تبار خود را دارند.قبیله اینان به منصور حلاج و عیسی و سقراط میرسد که آن چه را بر خویش روا نمیداشتند برای دیگری نخواستند و اگرچه آنان در روزگار خویش به مراد دل انگیخته فرجام نیافتند در ساحتهای انسانی منتشر شدند و روح تمدنها را مسخر ساختند.اما گذشته از آن که کینگ مبارزی مدنی بود گاندی و ماندلا پیشوایان انقلاب سرزمین خویشاند.گاندی با ژرفترین بخش فرهنگ خویش درآمیخته بود که بیگمان یکی از عمیقترین لایههای حکمت بشری است. هم از این جاست که به چهره قدیس عالم سیاست درآمد و اصل عدم خشونت و مقاومت منفی او عظیمترین میراث سیاسی معنوی انسان در هزار سال اخیر شد.اما گاندی به همان نسبت که به سنت خویش وابسته بود با پدیدههای مدرن به نقار بود و به همین دلیل راهبری هند را به نهرو سپرد که یکی از فرزندان راسخ مدرنیته است و میدانست که سیل جهالت و خیل گرسنگان در دوران پیروزی حتی در آرمان پرستترین سرزمین جهان آرمانها را در هم میشکند.گاندی در میانه اسطورههای خویش به سر کرد که همان اسطورههای هند زیبا بود و از میان همین اسطورهها به نیروانای خویش پیوست که آمال هند و ای بسا آمال جهان دلخسته است.اما میراث ماندلا دست یافتنیتر است.او در بطن مناسبات معاصر با ما سخن گفت و بهرهگیری از همین ابزار بود که سبب شد تا محصولات مدرن همچون آموزش و علوم و امید به برافتادن گرسنگی با اندیشههای او پیوند یابد.ماندلا واقعیتها را شناخت و آن را تعالی بخشید و به همین دلیل است که سیاستهای واقع نگر یا باید اندیشههای او را بپذیرند و یا در سنجش با او به ورطه نیست انگاری درافتند و توجیه خویش را از کف بنهند.

نوشته:دکتر کامران آقایی